کد خبر: ۶۲۷۲۳۱
تاریخ انتشار: ۱۵ تير ۱۳۹۷ - ۱۱:۰۹ 06 July 2018

بخش دولتی و...

روزی که همکارم آقای «حمید دولتی» موفق شد با تهیه وسایل مورد نیاز زندگی از طریق «بازار آزاد» ازدواج کند، به او گفتم:«مبارک است آقای دولتی ، بالاخره شما هم به بخش خصوصی واگذار شدید!»

طنزهای انثاری!
نوشته ی: راشدانصاری( خالوراشد)

 

در هفته تعاون به اتفاق تعدادی از مسوولین برای افتتاح یک واحد مرغداری عازم یکی از روستاهای اطراف شدیم. در مراسم افتتاحیه و در حالی که قاری محترم مشغول ورق زدن قرآن و پیدا کردن سوره ای بود، یکی از دوستان گفت:« چون افتتاح مرغداری است، سوره ی «نساء» مناسبه.»
بنده گفتم:« باز خدا را شکر که در این هوای گرم به جای مرغداری، برای افتتاح گاوداری نیامده ایم...! وگرنه باید سوره «بقره» را می خواندند.»
++++++++

بودار

یکی از دوستان طنزپرداز گفت:« خالو، مدتی است که کارهای شما کمی بودار شده است!» گفتم:« این نظر شماست دوست عزیز! من آن قدرها هم بی ادب نیستم که فقط به کارهای بودار بپردازم! می توانید این را از کسانی که از نزدیک با آثار من آشنا هستند بپرسید.»
++++++++

 

صاحب قدرت

گفت:«حسن آقای خودمان هم صاحب قدرت شده است!»
گفتم:«از کی و چگونه؟»
گفت:«از روز گذشته که همسرش پسری زاییده و نام او را «قدرت» گذاشته اند!»
++++++++

بخش دولتی و...

روزی که همکارم آقای «حمید دولتی» موفق شد با تهیه وسایل مورد نیاز زندگی از طریق «بازار آزاد» ازدواج کند، به او گفتم:«مبارک است آقای دولتی ، بالاخره شما هم به بخش خصوصی واگذار شدید!»
++++++++

رشوه!

حسین آقاگفت:«امروز از حاج آقا نعیم آبادی امام جمعه محترم بندرعباس رشوه گرفتم!»
گفتم:«درست صحبت کن! حاج آقا کجا و این حرف ها...؟!»
گفت:«فکر بد نکن خالوجان، «رشوه» نام یکی از کتاب های حاج آقاست!»
++++++++

 

پشت!

به همکار جدیدمان گفتم:«کجا بودی، رییس چند بار صداتون زد؟»
دستپاچه شد و گفت:«رفته بودم پشت، خیلی شلوغ بود!»
از پنجره نگاهی انداختم به پشت ساختمان روزنامه که خرابه ای است با تعدادی درخت پیر کهور. دیدم فضای آن جا سوت و کور است و به جز صدای جیک جیک گنجشک خبری از شلوغی و ...نیست.
همکارم را بردم گوشه ای و یواشکی پرسیدم؛«ببخشید، مگه پشت چه خبره؟»
گفت:«چرا این قدر یواش صحبت می کنی؟ رفته بودم نامه پشت کنم!»
تازه متوجه شدم طفلکی چون دندان ندارد به پُست می گوید پُشت!
++++++++

بکشید!

روی درِ شیشه ایِ مغازه ای نوشته بود:«بکشید» .
رفتم داخل به فروشنده گفتم: همه می گن نکشید، اون وقت شما نوشتید بکشید؟!
++++++++

و یک آگهی...

تقسیم عادلانه
شادی هایتان را با ما قسمت کنید
در عوض ما نیز غم هایمان را با شما تقسیم خواهیم کرد!
بنگاه بِده بِستان
بامدیریت:عادل عدالت زاده

منبع/ندای هرمزگان

اشتراک گذاری
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار