اگر "قتل ناموسی" را با تکیه بر خودِ مفهوم، مورد تأمل قرار دهیم، یعنی عمل قتلی که عنوان ناموسی را بر دوش میکشد، این پدیده، در بستری جامعهشناختی قرار میگیرد و البته زمینههای فردی یعنی عوامل روانشناختی هم قاتل و هم مقتول، باعث رخ دادن آن شدهاند. اما سوال اساسی اینجاست که بدون یک سناریوی فرهنگی، آیا این رخداد میتوانست واقع شود؟
اگر عوامل روانشناختی فردی این ماجرا را از قبیل سن و تحصیلات و جایگاه اجتماعی/شغلی/تحصیلی و ... شخصیتهای اصلی، روابط میانفردی میان آنها و دیگران، تجربههای زیستهیشان و نسبت آنها در عمل واقعشده، یعنی قتل ناموسی، را بخواهیم مورد تحلیل قرار دهیم، نمیتوانیم عوال بسترساز، که اساسا نقشی فرهنگی و جامعهشناختی دارند، را به حاشیه برانیم. حتی چه بسا که هستهی اصلی را همین عوامل شکل میدهند و نمیتوان آنها را به عوامل فردی تقلیل داد. چراکه در نقاط مختلف جهان، هرجا که حضور جمعی از انسانها با ایدئولوژی همراه شده است، همواره وضعیتهای مشابهی را شاهد بودهایم.
این کلمات که همچون تمام مفاهیم زبان انسانی، وضعیتی فالوسنتریک و یا نرینهمحور دارند را در نظر آورید:
آبرو، ناموس، مالکیت جنسی، باکرگی، نجابت و بسیاری از عقاید و باورهای جمعی، که بهعنوان پشتوانهی وقوع ماجرا نیز قرار میگیرند.
آیا تمام اینها یکسره محلی برای فراهم آوردن میزانسن رخ دادن پدیدهی "قتل ناموسی" نیستند؟
به نظر میرسد یا حداقل من اینگونه میبینم که قربانی حقیقی این ماجرا رومینا اشرفی نیست؛ بلکه تمامیت انسان است. انسانی که مفاهیم را در قالب تابوهایی جامعهشناختی برساخته و آنها را در جایگاه خدا/ارباب گذاشته است و اینبار جسم خود را نیز به پای آن قربانی میکند. رومینا دالی است که خون جاری انسان در پای ارباب را بازمینمایاند و قتل ناموسی را بر فرق سرش میکوبد.
پ. ن: شاملو در قسمتی از شعر "با چشمها"، چنین سروده بود:
...(ای کاش میتوانستند
از آفتاب یاد بگیرند
که بیدریغ باشند
در دردها و شادیهاشان
حتا
با نانِ خشکِشان. ــ
و کاردهایشان را
جز از برای قسمت کردن
بیرون نیاورند.) ...
حال که این ماجرا را مینگرم، انگار نان و کارد جایشان را به گندم و داس دادهاند. باید پردهای به عقب برگردم:
و داسهایشان را جز از برای درو کردن گندم بیرون نیاورند.
انتهای پیام/*